Fix me | Part 26
-نه، فقط.. راستی سوالم رو جواب ندادی.
+هیچی، فقط داشتیم حرف میزدیم.
-درموردِ؟
+یااا، ننه بابای این تموم شدن بازجویی تو شروع شد؟
سوجین نیشخندی زد.
سوجین: خب میاین جرعت حقیقت بازی کنیم؟
+پایم.
-نه.
+هیونگ تروخداااا؟
وقتی پسر با چشمای تیله ای و ستاره ایش به جونگکوک نگاه کرد و التماس کرد، یچیزی انگار تو دل مرد تکون خورد، قابلیت نه گفتن به چشمای این پسر رو نداشت.
-قبوله.
بدون اینکه خودش بخواد، قبول کرد.
سوجین یه بطری خالیِ سوجو پیدا کرد و اورد، اونو چرخوند، به سمت خودش و جونگکوک افتاد.
-جرعت یا حقیقت؟
سوجین:حقیقت!
-دوست پسر داری؟ باکره ای؟
نیشخندی زد، سوجین تقریبا سرخ شده بود.
پسر از سر شیطنت لبخند ملیحی زد.
+واو، جواب بده سوجینااا!
سوجین: باشه باشه! تا الان سه تا دوسپسر داشتم که جدی نبوده و کات کردیم، باکره ام که..فکر کنم..تقریبا.
-تقریبا؟
مرد نیشخندی زد.
تهیونگ لبشو گزید و به سوجین با همون لبخند ملیح نگاه کرد.
+خودارضایی؟
سوجین سرخ شد و سر تکون داد.
بطری رو چرخوندن این دفعه مرد و پسر بودن.
+جر-...
-حقیقت.
+تایپ ایده آلت؟
-خب..موهای فر، قد کوتاه، سافت، کیوت ولی هات، مهربون، شیطون، پر حرف، چشمای قهوه ای، کُره ای، لبخند مستطیلی، نخورده مست باشه. خلاصه یکی که باهاش پیر نشم، خودش پیرم کنه.
نیشخندی زد.
پسر کمی جا خورده بود چون اینا همه ویژگی های خودش بودن.
"نه نه تهیونگ..درسته ویژگی های تو هستن ولی اون گی نیست، اون یه دختر این شکلی میخواد، پس قطعا مخاطبش من نیستم"
پسر تو ذهنش با خودش حرف میزد و سعی کرد خودش رو قانع کنه.
سوجین:خجالت نکش، بگو، حرف اول اسمش هم ت باشه، هان؟
سوجین اذیت کرد ولی هردو مرد نگاه خیره ی وحشتناکی بهش دادن.
سوجین:باشه بابا غلط کردم!
بطری به طرف سوجین و پسر افتاد.
+جرعت.
سوجین: واسه ی سی دیقه عکس نودتو استوری اینیستات کن.
مرد نمیدونست چرا ولی از این جرعت عصبی شده بود، نمیدونست چرا ولی اصلا دلش نمیخواست کسی اموالش رو ببینه. "صبر کن ببینم...اموال؟ جئون جونگکوک بس کن اون مال تو نیست. بعدشم شما دوتا فقط دوتا دوستید! به تو چه؟"
مرد با افکار توی ذهنش با خودش درگیر بود.
+من از خودم نود ندارم! فقط یه نود دارم اونم فقط بالا تنه لخته.
سوجین:اونم قبوله.
بعد چند دست بازی، همشون خسته بودن.
-ساعت چنده؟
+شستم رو بنده.
-هه هه هه بامزه!
مرد چشم غره ای رفت.
سوجین:گشنمه.
+منم.
-منم. ولی حال ندارم برم پایین با ننه بابای جنابعالی غذا بخورم.
+خوابم میاد.
پسر روی سینه ی مرد ولو شد.
-ساعت تازه نُه شبه، ته!
پسر با نیک نیمی که بهش داده بود اکلیلی شد، نمیدونست چرا ولی قلبش به تپش افتاده بود.
+ولی من خوابم میاد. گشنم هم هست.
سوجین: منم گشنمه.
+هیچی، فقط داشتیم حرف میزدیم.
-درموردِ؟
+یااا، ننه بابای این تموم شدن بازجویی تو شروع شد؟
سوجین نیشخندی زد.
سوجین: خب میاین جرعت حقیقت بازی کنیم؟
+پایم.
-نه.
+هیونگ تروخداااا؟
وقتی پسر با چشمای تیله ای و ستاره ایش به جونگکوک نگاه کرد و التماس کرد، یچیزی انگار تو دل مرد تکون خورد، قابلیت نه گفتن به چشمای این پسر رو نداشت.
-قبوله.
بدون اینکه خودش بخواد، قبول کرد.
سوجین یه بطری خالیِ سوجو پیدا کرد و اورد، اونو چرخوند، به سمت خودش و جونگکوک افتاد.
-جرعت یا حقیقت؟
سوجین:حقیقت!
-دوست پسر داری؟ باکره ای؟
نیشخندی زد، سوجین تقریبا سرخ شده بود.
پسر از سر شیطنت لبخند ملیحی زد.
+واو، جواب بده سوجینااا!
سوجین: باشه باشه! تا الان سه تا دوسپسر داشتم که جدی نبوده و کات کردیم، باکره ام که..فکر کنم..تقریبا.
-تقریبا؟
مرد نیشخندی زد.
تهیونگ لبشو گزید و به سوجین با همون لبخند ملیح نگاه کرد.
+خودارضایی؟
سوجین سرخ شد و سر تکون داد.
بطری رو چرخوندن این دفعه مرد و پسر بودن.
+جر-...
-حقیقت.
+تایپ ایده آلت؟
-خب..موهای فر، قد کوتاه، سافت، کیوت ولی هات، مهربون، شیطون، پر حرف، چشمای قهوه ای، کُره ای، لبخند مستطیلی، نخورده مست باشه. خلاصه یکی که باهاش پیر نشم، خودش پیرم کنه.
نیشخندی زد.
پسر کمی جا خورده بود چون اینا همه ویژگی های خودش بودن.
"نه نه تهیونگ..درسته ویژگی های تو هستن ولی اون گی نیست، اون یه دختر این شکلی میخواد، پس قطعا مخاطبش من نیستم"
پسر تو ذهنش با خودش حرف میزد و سعی کرد خودش رو قانع کنه.
سوجین:خجالت نکش، بگو، حرف اول اسمش هم ت باشه، هان؟
سوجین اذیت کرد ولی هردو مرد نگاه خیره ی وحشتناکی بهش دادن.
سوجین:باشه بابا غلط کردم!
بطری به طرف سوجین و پسر افتاد.
+جرعت.
سوجین: واسه ی سی دیقه عکس نودتو استوری اینیستات کن.
مرد نمیدونست چرا ولی از این جرعت عصبی شده بود، نمیدونست چرا ولی اصلا دلش نمیخواست کسی اموالش رو ببینه. "صبر کن ببینم...اموال؟ جئون جونگکوک بس کن اون مال تو نیست. بعدشم شما دوتا فقط دوتا دوستید! به تو چه؟"
مرد با افکار توی ذهنش با خودش درگیر بود.
+من از خودم نود ندارم! فقط یه نود دارم اونم فقط بالا تنه لخته.
سوجین:اونم قبوله.
بعد چند دست بازی، همشون خسته بودن.
-ساعت چنده؟
+شستم رو بنده.
-هه هه هه بامزه!
مرد چشم غره ای رفت.
سوجین:گشنمه.
+منم.
-منم. ولی حال ندارم برم پایین با ننه بابای جنابعالی غذا بخورم.
+خوابم میاد.
پسر روی سینه ی مرد ولو شد.
-ساعت تازه نُه شبه، ته!
پسر با نیک نیمی که بهش داده بود اکلیلی شد، نمیدونست چرا ولی قلبش به تپش افتاده بود.
+ولی من خوابم میاد. گشنم هم هست.
سوجین: منم گشنمه.
۷.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.